در رثای شهید مدافع حرم فاطمیون سید عابدین موسوی

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله الرحمن الرحیم

متن خبر

بسم الله الرحمن الرحیم در رثای شهید مدافع حرم فاطمیون سید عابدین موسوی سید جان سلام ؛ چند روزی است خبر بازگشت از آخرین سفر و ماموریت طولانی ات از سرزمین شام به گوشها می رسد . پدر و مادر و عروس جوانت و دوستان و اقوام ات ، نزدیک به دوماهی از بی خبری جان به لب شده بودند . قسمت شما بچه های فاطمیون همیشه مظلومیت بوده . در کشورتان چه ظلم ها که به شما نشده ، مهمان ما ایرانی ها هم که شدید ما رسم میزبانی را آنچنان که باید و شاید به جا نیاوردیم که هیچ ، بر اثر غفلت و نادانی بعضا چه ظلم ها هم به شما روا کردیم . از سوی سرزمین شام آغاز فتنه را که احساس کردید و حرم خانم بی بی زینب را در خطر تکفیری ها دیدید ، ابوحامدتان بی سر و صدا و بدون جنجال جمعی از دوستان را جمع کرد و دست خالی به سرزمین شام شتافت . تا آوازه دلاور مردی های شما در سرزمین شام که بلکه در جهان بپیچد ، چند مدتی به شما بی اعتنایی کردند و شما در غربت ، مظلومیت دفاع از حرم آن بانو را با گوشت و پوست خود احساس کردید . سید جان چه شبها و روزها که شما بچه های فاطمیون افغانستان با بی غذایی و بی سلاحی و فقط با عشق مقاومت کردید و ما هیچکدام از اینها را متوجه هم نشدیم . مرخصی های خود را کوتاه کردید و قید زن و بچه و پدر و مادر را زدید که نکند بی بی زینب تنها بماند و ما اینجا فقط گفتیم برای پول می روند . اگر خداوند قهرش به ما بگیرد از این حرفهای استخوان سوز و جگر سوز و دل شکن نباید تعجب کرد . سید جان در حماة و پای تل زین العابدین آنچنان درسی به تکفیری ها دادی که تا ابد در یادشان خواهد ماند . در هجومت به داعش که از تدمر شروع کردی و به ایستگاه تی3 و حمیمه رسیدی همه دانستیم بچه های فاطمیون عزم شان را جزم کرده اند تا وعده سردار دلها حاج قاسم به همه آزادگان جهان ، روی زمین نماند و همینطور هم شد . آخرین توان ها را که از داعش گرفتی به خانه آمدی ولی تاب ماندن نداشتی . تازه عروست به گریه افتاد و گفت کارتان که دیگر تمام شده گفتی کار نیمه کاره است و باید تمامش کنیم . نمی دانیم آن نیمه کاره بودن ، منظورت پاکسازی کامل منطقه بود یا نیمه کار بودن حال و روز خودت بود یا هردو. سید جان بنازم به غیرتت ، به مردانگی ات ، تو هم یک جوان بودی مانند همه جوانها . عکس های از اول تا به آخرت همه چیز را می گوید . شور داشتی و غرور . لباس زیبا می پوشیدی و چقدر به سر و وضع خودت اهمیت میدادی . یادت می آید ماموریتهای اول سرمه چشمه کشیدن هم یادت نمی رفت . چه خوش تیپ بودی و خوش لباس . سید جان ولی چه شد که در این روزهای آخر حتی پشت پا به همین تعلقات به ظاهر ساده و شرعی خودت هم زدی . از نو عروست دل کندی و حتی در عکسهای آخرینت پیداست آن سر و وضع و موی سری هم که برایت مهم بود ، مانع خود می دیدی و آن را کوتاه کردی . سید جان چقدر چهره ات تفاوت کرده در این عکسها ، از زیبایی ظاهری به سیمای معنوی و نورانی رسیده ای . سید جان نگفتی که چگونه این راه را پیمودی . این بار آخر که عزم رفتن داشتی نور صورتت برق شهادت داشت . به دمشق که رسیدی به دوستت گفتی می شود با هم شهید شویم و یا حداقل یکی  از ما و دوستت خندید و گفت سیدجان لیاقت کو ، آنروز که آن هجومها و حمله های سنگین را داشتیم شهید نشدیم حالا که دیگر داعش نفس آخرش را می کشد .سید جان شهر المیادین در کنار فرات آخرین منزلگاه دنیایی ات بود و هیچکس خبر نداشت . فرمانده گروهان بودی و نیروهایت به تو عشق می ورزیدند . شهر باید کامل پاکسازی می شد و پیکر برخی شهدایتان که در چند روز گذشته در منطقه مانده بودند پیدا می شد . خانه به خانه و کوچه به کوچه را می گشتی . خطر هر لحظه در کمین تو و دوستانت بود . داعش پراکنده و فراری بود ولی در کمین و مترصد فرصت . هر لحظه احتمال داشت از پیچ یکی از کوچه های خلوت و خانه های مخروبه و یا از پشت بامی و داخل تونلی این حرامیان به رویتان اجرای آتش کنند . اما مگر بچه های شیرمرد لشکر فاطمیون از این چیزها هراسی داشتند مخصوصا خودت که قدمهای این بارت قدمهای عشق بود . احساس پرواز داشتی و لیاقت پریدن . خسته بودید ولی بردبار. وارد یکی از خانه های مشکوک شدید . انتظار هر خطری بود خصوصا مینها و تله های انفجاری داعش. دوستت محمد چند قدم جلوتر از تو ندانسته  یکی از این تله های انفجاری را رد کرده بود ولی اینجا برای تو و برای پر کشیدن تو بود . وقتی همه چیز در غبار فرو رفت و موج انفجار همه را به سویی پرتاب کرد ، لحظاتی هیچکس نمی دانست که چه شده . محمد صدایت کرد وجوابی نشنید . موج انفجار کوشهایش را از کار انداخته بود . افتان و خیزان به دنبالت گشت و سرت را غرق به خون دید . حرف می زدی و دلداری می دادی که چیزی نشده . سر مجروحت را با چفیه بست و تو را در بغل گرفت و به آمبولانس رسانید . می خندیدی که او روحیه اش را نبازد اما نمی دانست که این آخرین خداحافظی با مهربانترین و نزدیکترین دوستش می باشد . سید جان ؛ پدر گرامی و مادر عزیزت در آنسوی مرزها و در کشور افغانستان بودند . تا آنها مقدمات سفر و آمدن به استقبالت را فراهم کنند بیش از دو ماه طول کشید و در این دو ماه چه کشیدند همسرت و دوستان و همرزمانت که قلم توان گفتن ندارد . اما بالاخره آمدی . سیدی از نسل مظلومان تاریخ . سیدی از مکتب شهادت و شرافت . شیر بچه ایی از لشکر سرافراز و آخر الزمانی فاطمیون افغانستان . سید جان خوش آمدی . دوستان با وفای ایرانی و افغانی ات ، می دانند بر شما چه گذشته و بدان در استقبال و تشییع و تدفینت هر آنچه را توان داشته باشند به کار خواهند گرفت تا آبروی شهرمان شوی و در کنار مزار همرزمت شهید مرتضی جعفریان آرام گیری . شهید سید عابدین موسوی – شهادت 26-9-1396 – سوریه – شهر المیادین نویسنده: رزمنده عباس جندقیان

برچسب‌ها

تاریخ آخرین تغییر
پنجشنبه, اردیبهشت 2, 1400 - 19:03
کد خبر: 5562

https://tavoosebehesht.ir/node/5562

افزودن دیدگاه جدید